مسمط ترکیب بند - شب ششم(حضرت قاسم)
کمتر کسی در خیمه های آل هاشم از مردهای مردِ زهرا مانده سالــــــــــــم
ذکر لب اهل حرم شد نالــــه دائـــــم هر گوشۀ صحرا ذبیحی گشته مُحـــــرم
هل من معین می گوید ارباب عـــوالم زانو گرفته در بغل از غصه قاســـــــــــــم
- - - - -
دیشب عمو قول شهادت داد امـــــــا از من گرفته رخصت پیکار حـــــــــــــــــالا
در سینۀ من جا شده غمهای دنیــــا دستش به بازو خوردو یاد حرف بابـــــــــا
افتاده و واکـــــــــــــرد ارث مجتبی را شیرینتر از ضرب المثل شد حال قاســـم
- - - - -
سوی عمویش می دوید و گریه میکرد اذن جهادم آمده حالا شدم مـــــــــــــــرد
دیگر نمی گویی به سوی خیمه برگرد دستور از ما فوق تو سربــــــــــــــــاز آورد
فرمان او با اشک و آه و قلـــــــــبِ پردرد همراه شد، وای از غزل می رفت قاســـم
- - - - -
جای زره تن پوش جنگاور عبــــــا شد عمامه، خوودِ جنگ پور مجتبی شــــــــــد
پوشاند صورت را، شبیه مرتضی شـد غریدُو بر لشگر زدُو لشگر دو تا شـــــــــــــد
بر جان ازرق ضربه تیغش بلا شـــــــد تا شد مدینه محتمل سنگ است و قاسم
- - - - -
چون نُقل می بارید سنگ از آسمانها هر کس که آمد زد عزیــــــــــــز مجتبی را
افتاد زیر دست و پای اسبهــــــــــا تا پهلو و سینه خرد باشد مثل زهـــــــــــرا
گفت ای عمو جانم بیا افتـــــــاد از پا کِش آمده مثل عسل اندام قاســــــــــــم
- - - - -
آنکه زره اندازه اش پیــــــــدا نمی شد حالا بلندایش کم از سقـــــــــــــا نمی شد
می خواست بردارد تنش اما نمی شد جسم شهیدش روی دستش جا نمی شد
آمد حسن ورنه حسینی پــا نمی شد مهدی زهـــــــــــــــرا العجل کشتند قاسم
به لـــب الغوث و ادرکنــــــــی